یکی از آنان گفت : کار ساده ای است! بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت ، سر خود را بلند کرد تا به ردپاهای خود نگاه کند.
متوجه شد که به صورت زیگزاگ قدم برداشته است.
دوستش را صدا زد و گفت:” سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی!
پسرک فریاد زد: کار ساده ای است! بعد سر خود را بالا گرفت.
به در مدرسه چشم دوخت و به طرف هدف خود رفت. رد پای او کاملا صاف بود.
وبلاگ سرگرمی داراب فردا...برچسب : داستان کوتاه برف,داستان کوتاه آدم برفی,داستان های کوتاه سفید برفی,داستان کوتاه برف های کلیمانجارو,داستان کوتاه سفید برفی,داستان کوتاه روز برفی,داستان کوتاه یک روز برفی, نویسنده : darabfardao بازدید : 191