داستان کوتاه برفی

ساخت وبلاگ
شبی ، برف فراوانی آمد و همه جا را سفید پوش کرد . دو پسر کوچک با هم شرط بستند  که از روی یک خط صاف، عبور کنند که به مدرسه می رسید.

یکی از آنان گفت : کار ساده ای است! بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت ، سر خود را بلند کرد تا به ردپاهای خود نگاه کند.

متوجه شد که به صورت زیگزاگ قدم برداشته است.

دوستش را صدا زد و گفت:” سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی!

پسرک فریاد زد: کار ساده ای است! بعد سر خود را بالا گرفت.

به در مدرسه چشم دوخت و به طرف هدف خود رفت. رد پای او کاملا صاف بود.

وبلاگ سرگرمی داراب فردا...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی داراب فردا دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه برف,داستان کوتاه آدم برفی,داستان های کوتاه سفید برفی,داستان کوتاه برف های کلیمانجارو,داستان کوتاه سفید برفی,داستان کوتاه روز برفی,داستان کوتاه یک روز برفی, نویسنده : darabfardao بازدید : 191 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 19:30